ببر
بازی و سرگرمی
چهار شنبه 22 آبان 1392برچسب:, :: 11:28 ::  نويسنده : محمد محمدی       



دو شنبه 20 آبان 1392برچسب:, :: 14:40 ::  نويسنده : محمد محمدی       



دو شنبه 20 آبان 1392برچسب:, :: 14:38 ::  نويسنده : محمد محمدی       



دو شنبه 20 آبان 1392برچسب:, :: 14:6 ::  نويسنده : محمد محمدی       

یارو بلال زیاد میخوره تا صبح اذان میگه



یک شنبه 19 آبان 1392برچسب:, :: 20:10 ::  نويسنده : محمد محمدی       

ای دلم دیدی که ماتت کرد و رفت

خنده ای بر خاطراتت کرد و رفت

من که گفتم این بهار افسردنیست

من که گفتم این پرنده مردنیست

وای عجب کاری به دستم داد دل

هم شکست و هم شکستم داد دل



یک شنبه 19 آبان 1392برچسب:, :: 19:5 ::  نويسنده : محمد محمدی       

این بدترین اتفاق زندگی

منظورم این که بری آمریکا



یک شنبه 19 آبان 1392برچسب:, :: 18:58 ::  نويسنده : محمد محمدی       



یک شنبه 19 آبان 1392برچسب:, :: 18:42 ::  نويسنده : محمد محمدی       

از خدا پرسیدم خدایاچه چیزی تورا ناراحت میکند

خداوند فرمود هر وقت بنده ای بامن سخن میگوید

چنان به حرف های او گوش میدهم که گویی جز

او بنده ی دیگری ندارم ولی او آن چنان سخن میگوید

که گویی من خدای همه هستم جز او!



یک شنبه 19 آبان 1392برچسب:, :: 12:47 ::  نويسنده : محمد محمدی       



جمعه 17 آبان 1392برچسب:, :: 23:31 ::  نويسنده : محمد محمدی       

شب همه بی تو کار من شکوه به ماه کردنست

روز ستاره تا سحر تیره به آه کردنست

متن خبر که یک قلم بی تو سیاه شد جهان

حاشیه رفتنم دگر نامه سیاه کردنست



پنج شنبه 16 آبان 1392برچسب:, :: 22:54 ::  نويسنده : محمد محمدی       

نفس باد صبا/عشق از جنس طلا/دوری و دفع بلا/یاری از سوی خدا/

همه تقدیم تو باد

*****************

دارمت دوست به حدی که خدا میداند

این گفته فقط باد صبا میداند

مهرت ای دوست زمانی از دلم پاک شود

که همین پیکر من زیر زمین خاک شود

*************************

باز باران باترانه میخورد بر بام خانه

خانه ام کو؟

خانه ات کو؟

آن دل دیوانه ات کو؟

روزهای کودکی کو؟

فصل خوب سادگی کو؟

یادت آید روز باران گردش یک روز دیرین؟

پس چه شد دیگر کجا رفت؟

خاطرات خوب و شیرین

در دل آن کوی و بن بست

در دل تو آرزو هست؟

کودک خوشحال دیروز

غرق در غمهای امروز

یاد باران رفته از یاد

آرزوها رفته بر باد

باز باران باز باران.........

میخورد بر بام خانه

بی ترانه...بی بهانه....شاید هم......گم کرده خانه !!!!!!!



پنج شنبه 16 آبان 1392برچسب:, :: 22:23 ::  نويسنده : محمد محمدی       

زندگی شطرنج دنیا و دل است          قصه ی پر رنج صدها مشکل است

شاه دل کیش هوسها میشود          پای اسب آروز ها در گل است

فیل بخت ما عجب کج میرود          در سر ما بس خیالی باطل است

ما نسنجیده پی سرباز او          غافل اینکه او حریفی قابل است

مهره های عمر من نیمش برفت          مهره های او تمامش کامل است....   



پنج شنبه 16 آبان 1392برچسب:, :: 14:21 ::  نويسنده : محمد محمدی       

یک شنبه ها روز های خوبی هستند چون وقتی که از خواب پا میشم نباید صبحانه پنیر بخورم

و وقتی که مدرسه میرم برای چاشد ساندویچ سوسیس میخورممتعجب

یکشنبه ها معمولا معلم سه زنگ علوم کار میکنه فریاد

و دو زنگ بعدی هم فوتبال بازی میکنیملبخند



پنج شنبه 16 آبان 1392برچسب:, :: 12:52 ::  نويسنده : محمد محمدی       

ابلیس شبی رفت به بالین جوانی

آراسته با وضع مهیبی سر و بر را

گفتا که منم مرگ و اگر خواهی زنهار

باید بگزینی تو یکی زین سه خطر را

یا آن پدر پیر خودت را بکشی زار

یا بشکنی از مادر خود سینه و سر را

یا خود ز می ناب بنوشی دو سه ساغر 

تا اینکه بپوشم ز هلاک تو نظر را

گفتا نکنم با پدر و مادرم این کار

لیکن به می از خویش کنم دفع ضرر را

جامی دو بنوشید و چو شد خیره ز مستی

هم مادر خود را زد و هم کشت پدر را ......

                                                               ایرج میرزا



پنج شنبه 16 آبان 1392برچسب:, :: 10:5 ::  نويسنده : محمد محمدی       

یه غورباغه با یه طوطی ازدواج میکنه اسم بچه شونو میزارن قوطی

یه روز یه گاوه سرما میخوره بجای شیر بستنی میدهخنده

اگه گفتید خرگوش بعد 55 سالگی کجا میره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

خب 56 سالگیزبان درازی



پنج شنبه 16 آبان 1392برچسب:, :: 9:46 ::  نويسنده : محمد محمدی       

بچه های غضنفر مثل همیشه موقع آب گوشت سر استخونه قلم دعواشون میشه

مامانشون میگه مگه شما سگین که سر استخون دعوا میکنین این استخون مال باباتونه!!!!!!!

 

خندیدی ها ببین الاهی که جوش سر سفید چرکی روی دماغ یک افغانی رو با دندونت بترکونی بگه تق پاشه تو دهنت اگه این وبلاگ رو ترک کنی



چهار شنبه 15 آبان 1392برچسب:, :: 17:40 ::  نويسنده : محمد محمدی       

به نامه خدا

امروز چهارشنبه بود یعنی آخرین روز هفته بود

امروز مارو زنگ سوم به سالن بردن اونجا ما رو به چهار تیم تقسیم کردند و تیم ما ضعیف ترین تیم بود

ما بازی رو شروع کردیم و همون اول من یک گل زدم اما بچه ها هم منو زدن حدس بزنید چرا؟؟؟؟؟؟؟

چون گل به خودی زدم  یک راند گذشت ما دوباره به بازی اومدیم و دوباره من یک گل زدم اما بازهم گل به خودی زدم

آه دیگه خجالت می کشم بقیشو بگم  {#emotions_dlg.innocent}



چهار شنبه 15 آبان 1392برچسب:, :: 15:22 ::  نويسنده : محمد محمدی       

شنبه

مادر این روز امتحان های زیادی داریم  که البته همیشه این طور است.

شنبه ها روز های بدی هستند. چون معلم به ما مشق زیاد میگه سه زنگ باما ریاضی کار میکنه و من برای چاشت ساندوچ پنیر می برم. 

وشب هم نمی تونم بخوابم برای این که شنبه ها فیلم ترس نگاه می کردم          و یکی هم نبود بگه مگه مجبوری



سه شنبه 14 آبان 1392برچسب:, :: 19:0 ::  نويسنده : محمد محمدی       

شیرخدا

علی آن شیر خدا شاه عرب                  الفتی داشته با این دل شب

شب ز اسرار علی آگاه است                 دل شب محرم سرلله است

شب شنفته مناجات علی                    جوشش چشمه ی عشق ازلی

کلماتی چو در آویزه ی گوش                  مسجده کوفه هنوزش مدهوش

فجر تا سینه ی آفاق شکافت                 چشم بیدار علی خفته نیافت

ناشناسی که به تاریکی شب               می برد شام یتیمان عرب

عشق بازی که هم آغوش خطر             خفت در   خوابگه پیغمبر

ان دم صبح قیامت تاثیر                     حلقه ی در شد از او دامن گیر

دست در دامن مولازد در                    که علی بگذر و از ما مگذر

شب روان  مست ولای تو علی            جان عالم به فدای تو علی

 



دو شنبه 13 آبان 1392برچسب:, :: 22:35 ::  نويسنده : محمد محمدی       

به نام خدا

امروز سیزده آبان یعنی روز دانش آموز بود

من مثل همیشه صبح ززود بیدار شدم و باتفاق بابا و مامان و علیرضا به مدرسه رفتم.ولی امروز از درس و کتاب و مشق و تنبیه و ..... خبری نبود.آخ جون

چه روزی بود امروز

ما رو به حیاط بردن و مسابقه ی طناب کشی و ماست خوری  برگزار شد.خیلی هیجان انگیز بود.وکلاس ما برنده ی این مسابقه ها شد.بعد من با مهرزاد محمدزاده دعوام شد.مثل همیشه آقای خرمی ما رو با چوب تنبیه کرد.نوش جونمون.جای شما خالی!!!!

همشو که ولش کنیم اصل قضیه ناهار بود که خیلی چسبید.

چهار با رسرریز ریختم و خوردم بعلاوه دو تکه گوشت که از دیگ آقای خرمی چخیدم

خلاصه که سیزده آبان رویایی شد. آقای لطیفی قول داد هفته ی آینده حلیم بده به بچه ها برای محرم.

از الان برا هفته ی بعد روز شماری میکنم .فکر نکنین شکمو هستم ها.مطمئن باشین که هستم.

                                               از خاطرات محمد محمدی در دبستان پسرانه هیات امنای فرهنگیان آبان92



 
درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان ببر و آدرس babr1000.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 3
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 3
بازدید ماه : 3
بازدید کل : 7818
تعداد مطالب : 21
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1



کد هدایت به بالا

با اين دکمه کاري نداشته باشيد!!